عشق من..... شاید خنده دار باشد روزی که اینها را میخوانی و میگویی مادر من چقدر برایم مینوشته اما تو میدانی و خدای ما که همیشه نوشتن تنها تسلی غمهای من بوده و تنها نقطه ابراز شادیم هرچند اندک....خب هیچ وقت زن شادی نبودم حتی دختر شادی حس میکنم این غم و درد و رنج چیزهای نهفتنی دارد چیزهایی که زندگی انسان را دگرگون میکند و از دیگران متمایز. تو با امدنت غم مرا کم کردی اما شبهایی مثل امشب که تو کنارم نیستی و در منزل مادربزرگی من وقت دارم به خودم برگردم..به نوشتهایم..شعرهایم..به خود واقعیم. و فکر کنم چقدر فرصت دارم عزیزم...برای شانه کردن گیسوان طلایت..برای بو کشیدن گلبرگ پوستت..برای بوسیدن صورت مهتاب گونه ات...برای نگاه کردن به چشمان مهربان ...